موکب امام حسین

ساخت وبلاگ
.در مدرسه (باقريه درب كوشك ) اصفهان بودم كه با شيخ پيرمردي از اهل خوزستان آشنا شدم به او گفتم : از كراماتي كه از (آقا حضرت اباالفضل (ع ) ) با چشم خود ديده ايد برايم نقل كنيد.گفت : من وقتي كه جوان بودم هر چه درس مي خواندم توي مغزم نمي رفت تا اينكه يك روز خواندم كه طلبه اي هر چه درس مي خواند نمي فهميد.و درس نخوانده مي خواست عالم شود، متوسل به (حضرت اباالفضل (ع )) مي شود تا اينكه يك شب خواب مي بيند حضرت چوب در دست دارد و او را مي خواهد بزند، حضرت به او فرمود: بايد بروي درس بخواني ، از خواب بيدار مي شود و دنبال درس را مي گيرد و از علماء مي شود.تا اين داستان را ديدم دلم شكست و گريه زيادي كردم و بعد خوابم برد، در عالم خواب ديدم (آقا حضرت اباالفضل (ع ) مقداري شربت به من عنايت فرمود) وقتي كه از خواب بيدار شدم و رفتم سر كتاب ديدم همه را متوجه مي شوم ، هنگامي كه سر درس رفتم از استادم اشكال مي گرفتم .يك روز از بس از استادم اشكال گرفتم از دستم خسته شد، بعد از درس در گوشم فرمود: (آنچه كه حضرت اباالفضل (ع ) به تو داده به من هم عنايت كرده ) اينقدر سر درس اشكال تراشي نكن .(22)عباس آنكه خوانند باب الحوايج او راهر كار سخت و مشكل از دست او برآيد(23)كاسبي در بازار (اصفهان ) مغازه اي داشت و كنار مغازه اش سقاخانه اي بنام (آقا اباالفضل (ع )) بود، او چون علاقه زيادي به (حضرت عباس (ع )) داشت مي گفت : آقاجان من به عشق شما اين سقاخانه را تميز مي كنم و از آن بخوبي نگهداري مي كنم و آن را آب مي كنم كه مردم جگر داغ شده ، از آن بياشامند و بياد لب تشنه برادرت حسين (ع ) و فداكاري و ايثار و وفاي شما بيفتند، و شما هم در عوض مغازه مرا نگهداري كن كه يك وقت سارق و دزد به آن نزند.هر روز كارش اين بود كه سقاخانه (حضر موکب امام حسین ...
ما را در سایت موکب امام حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astahoseina بازدید : 85 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 22:23

شفای سرطانی با عنایت امام حسین علیه السلام1) در حدود 25 سال پیش مادر دامادم مبتلا به سرطان خون شد.قبلاً خواهرش مبتلا شده و در طول 7 سال درگذشته بود.ایشان با مشاهده ی آن آثار، احتمال داده بود که سرطان باشد و لذا از پزشک پرسیده بود که آیا این بیماری من «لوپوس» نمی باشد؟او خیال کرده بود که بیمارش خود پزشک است و بیماری اش را می داند، گفته بود: آری.لوپوس نوعی سرطان خون است که سرانجام منتهی به مرگ می شود و در آن لحظات آخر، همه ی مویرگ های بدن پاره می شود، خون زیادی از طریق حلق دفع می شود و در کمتر از پنج دقیقه بیمار جان می سپارد.پس از آگاهی بیمار از نوع بیماری خود، در کمتر از یک سال به آخر خط رسید، همه ی موهای سرش ریخت، دیگر حاضر نبود کسی به عیادتش برود.ص: 41در تهران بستری شد و هر روز به پایان خط نزدیک تر می شد.روز آخر شعبان بود، فرزندش عازم تبلیغ بود، آژانسی فرا خوانده، بار سفر بست و عازم تهران شد که از مادرش عیادت کرده، سپس برای تبلیغ به کرج برود.در لحظه ی حرکت یادم آمد که در منزل، تربت حضرت سیدالشهداء داریم، مقداری از آنرا در کاغذ پیچیده به ایشان تقدیم کردم و گفتم:مادر حتماً باوضو باشد، شما نیز باوضو باشید، تخت مادر را به طرف قبله قرار دهید، به حضرت سیدالشهداء علیه السلام توسّل کنید، در آن لحظاتی که حاضران دراطاق بیمارستان حال گریه و تضرّع دارند، این کاغذ را باز کنید، به تلاوت سوره مبارکه ی قدر مشغول شوید، تربت را در لیوان با آب ممزوج کرده، به ایشان بدهید و در تمام این مدّت تلاوت سوره قدر را ادامه دهید.ایشان وقتی به اطاق بیمارستان می رسد که مادر به آخر خط رسیده، طشتی در برابرش بوده و خون از حلقومش به طشت سرازیر بوده است.ایشان با توجّه به تجربه اش در مورد خاله اش متوجّه شده که کم موکب امام حسین ...
ما را در سایت موکب امام حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astahoseina بازدید : 117 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:56

دوستی زیارت ایشان مایه شادمانی است.. .. .. .. .. موکب امام حسین ...
ما را در سایت موکب امام حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astahoseina بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:56

هدایت یک جوان با نام نامی امام حسین علیه السلامشب یک شنبه 10/5/89 برابر 20 شعبان 1431 ق که پایان جلسات دهه ی مهدویه و شب تجلیل از صاحب مکیال بود، یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه ی اصفهان بر فراز منبر گفت:دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم، پدر و مادرم را تا حدّ کشت کتک می زدم، جز نمازو روزه هر کاری انجام می دادم.شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زورص: 211- 1. نگارنده، کرامات المعصومیه، ص 9- 16.به محلّی بردم و خواستم به او تعدّی کنم، هر چه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم.گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم.گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را بر سر تو بکشد.نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم.به منزل آمدم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحه ی تلویزیون تعزیه را نشان می داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند.بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم.مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید.فردا بی اختیار به حسینیه رفتم.همه ی بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، من یک پارچه شرّ هستم.رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا.گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینه ی خودم می برم.به فاصله ی چند روز رفتیم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشید موکب امام حسین ...
ما را در سایت موکب امام حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astahoseina بازدید : 91 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 15:56

شفایافتگان با تربت حضرت سیّدالشهداء علیه السلام1) روز شنبه 11/8/92 برابر با 27 ذیحجّة الحرام 1434 ق. آیة اللّه حاج سیدصادق روحانی فرمودند: پس از انتشار برخی از مجلدات «فقه الصادق» مرحوم آیة اللّه میرزا مهدی شیرازی قدس سره نامه ای نوشتند و مرقوم فرمودند: من از تقدیر از این اثر ارزشمند ناتوانم، لذا مقداری از تربت امام حسین علیه السلام که خودم از قبر مطهّر آن حضرت برداشته ام، برای شما ارسال نمودم.یک وقت محمود (سید محمود خسروشاهی، نوه ی ایشان) مریض شد، دکترها جواب کردند.آقای خسروشاهی گفت: من دیگر نمی توانم تحمل کنم. ایشان رفت. من یادم آمد که مقداری از این تربت هست، آن را در آب حل کردیم و با زحمت دهانص: 213محمود را باز کردیم و در دهانش ریختیم، همان لحظه بلند شد و نشست. موکب امام حسین ...
ما را در سایت موکب امام حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astahoseina بازدید : 85 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 15:56